دم مرز، بعد از معطلی های فراوان، آقای د ازم پرسید:«خسته شدید؟» گفتم:«خسته بشیم؟ تازه اول راهه، کاری نکردیم که خسته بشیم». سرشو ت داد و گفت: اوه اوه. راست میگی، تازه اول راهه!

(این آقای د، که بهش حاجی هم میگن، رفیق قدیمی بابای خدابیامرزمونه، و رفیق حضرت آقا. هرجا میدیدمش، یاد بابام میفتادم. کانه بابا بود که تو همه ی مواقف همراهم بود.)


وارد خاک عراق شدیم.

قرارمون به رفتن به کاظمین بود و تلپ شدن تو خونه ی ابوجعفر، پدرزن یکی از دوستان حضرت آقا به نام سید محمد

اما به خاطر معطلی طولانی داخل خاک ایران، همه ماشینا رفته بودند و چیزی نمونده بود برای ما 28 نفر.

 چندتا از آقایون رفتن دنبال گرفتن ماشین و ما بچه دارها و خانمها، نشستیم گوشه ای و در حالی که خاک خالص داخل هوا رو استنشاق میکردیم، منتظرشون شدیم.آقایون اومدن و گفتن ماشین نیست،منتها بهتره تا شب نشده راه بیفتیم تا یه ماشینی پیدا بشه.

خلاصه همه اهل و عیال راه افتادیم به سمت نقطه ای نامعلوم.و هرکدوم نذری به دل گرفتیم و شکرخدا که یه ون پیدا شد، منتها با قیمت سوبله، اما انگار چاره ای نبود، سر همین ماشین هم دعوا بود.پس پریدیم بالا و راه افتادیم.

مسیر طولانی بود، ولی به لطف شوخ طبعی پسرها و شوخی های آقای د و آقاپلیس کاروان، سختی مسیر به شدت کاهش یافت. (دومین درس سفر اربعین رو همینجا بهتون میدم و اون اینه که حتما با کاروان برید، و حتما همسفرهاتون شوخ باشن، چرا که واقعا مسیر کوتاه تر و دلچسب تر میشه! تازه کالسکه تونم بقیه براتون میارن!)

درمورد پلیس جوانِ کاروان توضیح مختصر اینکه این پلیس، خودش چندتا محافظ میخواست تا بقیه رو از دست شرارتها و شیطنتهاش در امان نگه داره، به شدت شلوغ، حراف، سوتی دهنده در حد لالیگا، اهل کلمنکل با همه! و در مواقع ضروری برای آسایش بقیه واقعا از خودش میگذشت.(حالا شاید برای اینکه ثابت کنه پلیس خوبیه!)

به بغداد که رسیدیم، همه به هم سفارش میکردن که چشماتونو درویش کنید! اینجا بغداده! خانما روسری ندارن! و هنگام گذر از کنار تابلوهای تبلیغاتی، سرهم داد میزدن اونورو نگاه کن!! و تو عالم دوستی، به هم تهمت چشم چرونی میزدن و ریسه میرفتن از خنده.


به هر سختی، منزل ابوجعفر رو پیدا کردیم. صاحبخونه اومد به استقبالمون. و از اونجایی که شب بود و تاریکی، کم و کیف خونه رو نفهمیدیم.فقط راهنماییمون کردن به طبقه ی بالا که سه تا اتاق داشت.

یه کم که نشستیم، خانم صاحبخونه با یه سینی پر از پپسی و سون آپ اومد بالا. پپسی هایی که بعدا تو اتوبوس مسیر نجف، یکی یکی از تو کیف پسرا در میومد و صدای پییسسسسش اتوبوس رو برمیداشت!(یعنی این پسرای شکمو هیچ جا برای ما آبرو نذاشتن!)

از پنجره نگاه کردیم تو حیاط، خودمون رو روی آب دیدیم! آبی که بعدا فهمیدیم دجله ست! در واقع از تو حیاط خونه، دجله رد میشد!

و بعدتر فهمیدیم اومدیم خونه ی فرماندار سابق بغداد! و این اراضی اطراف دجله، رسیده به رجال دولت که یه منصبی تو حکومت داشتن! 

خوبیش این بود که اهل خونه هروقت دلشون میخواست، نیکی میکردن و مینداختن تو دجله!

و پسرها یکی یکی به عاقبت نیک سیدمحمد غبطه خوردن که روزی تو پایگاه رفیقشون بوده و امروز داماد فرماندار بغداده:/

عروس خونه که اسمش مروه بود، همه جور خدمتی میکرد. از غذا پختن، تا پذیرایی، تا شستن دیگ. و من به این فکر کردم که ما اصلا دستمون به آیفون تصویری فرماندار تهران هم میرسه؟! تا چه برسه بریم تو خونه ش؟ و تا چه برسه که عروسش برامون دیگه بشوره و سالاد درست کنه؟؟!

پس از شام، همه عقلهامونو روی هم ریختیم، و خودمونو تیکه پاره کردیم تا تونستیم دوتا کلمه حرف با مروه خانم بزنیم، و پس از تلاش فراوان،فقط فهمیدیم که مادرشوهرش بلژیکه (به این میگن عروس! مادرشوهر رو فرستاده بلژیک!) 

آخرشب، علی سر ناسازگاری گذاشت و زد به گریه و غریبی(کلا پسر ما با خواب تو محیطهای غریبه مشکل داره) و انقد تو حیاط، کنار دجله راه رفتیم و نیکی انداختیم توش، تا پسر خوابش برد. و خودمونم بیهوش شدیم تا صبح.

صبح رفتیم حرم زیارت. و چه زیارتی.جای شما بسیار سبز

و من به نیت همه ی دوستان حقیقی و مجازی نماز حاجت و زیارت امین الله خوندم.

در مسیر برگشت از حرم، انقدر هوا گرم بود که مدام به خودم فحش آبدار میدادم که چرا دوتا کوله به اون بزرگی رو پر از لباس گرم کردم. و اگه لباس انقدر گرون نبود، قطع به یقین همه لباسها رو همونجا دور مینداختم.(درس سوم اینکه دیگه اربعین افتاده تو گرما، پس هیچ نیازی به لباس گرم ندارید،فقط یه سوییشرت برای بچه کفایت میکنه)

برگشتیم و ناهار رو هم تو خونه ابوجعفر خوردیم و بعد از ناهار، پس از "میریم نمیریم میریم نمیریم" های فراوان مدیریتِ کاروانی که کاروان نیست، بطور ناگهانی تصمیم گرفتیم بریم نجف.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی کالا پارسام وب سایت خبری ما آب و آینه فروشگاه دی جی امید . شایان کامپیوتر ساخت انواع تجهیزات آشپزخانه صنعتی و رستوران تاپ 10 مهاجرت به کشور گرجستان طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل