این پسرک ما، کلاً چشم خورش به شدت ملسه! تلقین نمیکنم ها! واقعیته.

یعنی فقط کافیه در یه موردی ازش حرف بزنی یا تعریفش رو بکنی، دیگه میزنه اون مطلب رو کن فی میکنه!

مثلا همین چندروز پیش؛ داشتم به حضرت آقا میگفتم که چه خوبه که علی انقدر میونه ش با کتاباش خوبه! اصلا کتاب رو پاره نمیکنه، بریم دوسه تا کتاب دیگه براش بخریم.

 به همین سوی چراغ، به 24 ساعت نکشید که کتاب قصه ش رو ریز ریز و جرواجر کرد! جوری که مجبور شدم همه تکه هاش رو بریزم تو سطل آشغال! و موقع جر دادن صفحات از عرض و طول، جوری با تعجب نگاهشون میکرد کأنه رابرت کخ، واکسن سل رو کشف کرده! براش عجیب بود که سنجابه و موشه اینجوری تو یه صدم ثانیه از هم جدا بشن.


یا مثلا وقتی که عمه ش میگه: چه عجب! علی یه دقیقه نشسته! و این بار منم که دست بر سر میکوبم که تو رو خدا نگووو! نقی نقوو. نگو نگی!  و دقیقا در همون ثانیه علی از جا میپره میره سر میکنه تو هفتاد تا سوراخ خونه، پشت وارو میزنه، دست میکنه چش و چارمون رو میریزه کف اتاق! اصلا زامبی میشه!

و من جوری متاسف طور نگاه به خواهرشوهر میکنم که بهش بفهمونم الحق که هرچی درمورد عمه ها میگن راس میگن!


نمیدونم چقد این موضوع چشم خوردن حقیقت داره! ولی ماها تصمیم گرفتیم دیگه درمورد علی و کاراش حرف نزنیم و فقط گاهی در دهنمون رو بگیریم و با اشاره ی گوشه ی چشم به کاراش بخندیم!



تیتر دیالوگ بامزه ی ارسطو عامله تو سریال پایتخت وقتی میخواست بگه نگو نقی، و زبونش یاری نمیکرد!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قرآن درماني - طب اسلامي - طب سنتي درب پارکینگ آزمایش نثر طوبی دلنوشته های یک برنامه نویس جواهرات و سنگ های قیمتی machinery Sonja خرید نخ اکریلیک فرش ماشینی گزینه ارشد