قرار شد از خوبی های سال 98 بگیم. چقدر حس قشنگیه که فکر کنی به خوبی های یه پدیده، یه زمان، یا یه آدم. بگردی از بین همه ی ناخوشی هاش، خوشی ها رو سوا کنی و بنویسی.


حالا که خوب فکر میکنم، سال 98 اونقدرا هم تلخ نبود. گرچه تلخی های زیادی داشت.

*ما تو این سال، به لطف خدا دوبار رفتیم پابوس حضرت رضا (علیه السلام) و هر دوبار بهمون خوش گذشت.
بار اول روزهای ابتدایی سال، با خانواده، و بار دوم روز عرفه، با کاروانی به ریاست حضرت آقا.

*اولین شمالِ عمرم رو هم تو همین سال رفتم.

*و اربعین. کربلا. 
در حالی که فکر میکردم دارم سخت ترین تصمیم زندگی رو میگیرم که میخوام با بچه ی یه سال و نیمه برم، و به نظرم این سفر مشکلترین سفر عمرم میشه، اما نشد. بلکه تبدیل شد به یکی از شیرین ترین سفرها. به لطف حضرت ابا عبدالله.

* تو این سال، هرچند که قلبمون از فراق حاج قاسم به درد اومد و سوخت، ولی خداوند، قدرتِ خونِ شهید سلیمانی رو به دنیا نشون داد. بهمون فهموند که اگه اخلاص داشته باشیم، قلبِ همه ی دنیا رو مسخّر ما میکنه. و هنوز زمان لازمه تا دنیا، برکتِ خونِ این شهید رو به ما نشون بده.

*و تو این سال، خدا منت سرم گذاشت و تونستم حفظ قرآن رو تموم کنم. در حالی که عملاً از جزء بیست به بعد، هفته ای هشت بار تصمیم میگرفتم دیگه ادامه ندم، و فکر میکردم سختی های کلاس رفتن و حفظ کردن با وجودِ بچه، داره از پا درم میاره. ولی نیاورد. و خدا رو شاکرم به خاطر توفیقی که بهم داد و راهی که جلو پام باز کرد.
گرچه این تازه اولِ ماجراست. و من فقط موفق شدم به حفظِ الفاظِ کلامِ خدا. و مونده تا فهمش و اووووه چقدر مونده تا عمل. 

*کتابهای زیادی اما نتونستم بخونم. هنوز مجموعه کتاب های "منِ دیگر ما" تو قفسه است، و من هیچ برنامه ای برای شروع کردن و خوندنش ندارم. در حالی که پسرم دوسال رو رد کرده و من هنوز الفبای تربیت کودک رو هم بلد نیستم!

کتابِ رهش رو خوندم، چایت را من شیرین میکنم، تب مژگان، سه دقیقه در قیامت، 

*یکی از بهترین الطافِ خدا در سالِ 98، همین عوض کردنِ خونه بود. خونه ای که به مراتب از خونه ی قبلی بهتره و اعصاب من نیز به مراتب آرام تر. و روحیه ام به مراتب شادتر . در حالی که فکر میکنم اگه با وجود این تمرگینه ی پیشِ رو، تو اون خونه میموندم، به حدِ جنون میرسیدم! 

*و دلخوشیِ بعدی، این بود که خواهرم بچه دار شد. بچه ای که مدتها بود انتظارش رو میکشید و با اومدنش، چشم همه ی ما رو روشن کرد. و این از اون نعمتهاییه که نمیشه شماره کرد.

*از نظر اخلاقی ولی فکر میکنم پیشرفت چندانی نکردم. هنوز همون نقطه ضعفهای قدیمی رو با خودم دارم. و دارم به این فکر میکنم که این پیشرفت نکردن، دقیقا مساویه با پسرفت کردن و از دست دادن سرمایه ی وجود. 


چیزهایی که من در این سال یاد گرفتم این بود که

1- گر صبر کنی، ز غوره، حلوا سازی. صبر. از غوره. حلوا.

2- یاد گرفتم که هیچ وقت نذارم علی، نقطه ضعفهام رو بفهمه. نباید بهش بگم فلان کار رو نکن. چون در این صورت، همه ی هم و غمش رو میذاره رو این که اون کار رو به انجام برسونه. و این هم میتونه خوب باشه و هم بد.

3- یاد گرفتم که هر ادویه ای رو به هر غذایی نزنم! هر غذایی، ادویه ی مخصوص خودش رو میخاد. فهمیدم که مثلا اگه به قورمه سبزی، پاپریکا یا گراماسالا بزنم، مزه ی دمپایی ابریِ کهنه میگیره!

و اما کرونا. 

کرونا انقدری که بدی داشت، خوبی هم داشت. 

مثل یه کوره، عیار آدمها رو به خودشون، و به بقیه نشون داد. 

مثلا یه عده رفتن دنبال احتکار، یه عده مسئولین نشستن تو خونه و یه مدت گم شدن و بعد از اینکه پیدا شدن، با ویدئو کنفرانس!! مسئولیت هاشون رو انجام دادن!  یه عده هم افتادن تو خیابونا دنبال ضد عفونی کردنِ درِ خونه های مردم، یه عده پرستار و دکتر و طلبه و بسیجی و هیئتی و . هم جونشون رو گرفتن کفِ دستشون و رفتن سرِ پستشون، و البته یه عده شون هم پستشون رو خالی کردن! 

یه خوبیِ دیگه ی کرونا هم این بود که به یادِ من آورد که یه مادرم. و باید برای اوقاتِ فراغت فرزندم برنامه داشته باشم. پس من رو به فکر وادار کرد که محیط خونه رو شاد کنم. که سرچ کنم تو اینترنت که چه بازیهایی میشه کرد با یه بچه ی دوساله! راستش کرونا به یادِ من آورد که در قبالِ شادیِ بچه م مسئولم، و هرچند که یه عالمه کار داشته باشم، بازم نمیتونم از زیر بار مسئولیتِ خودم شونه خالی کنم. 

کرونا! ازت ممنونم.

خدایا قبل از همه، از تو ممنونم :)




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قرارعاشقی باشهدا [__CyBer GaMe CenTer__] شیشه های تزئینی،شیشه های دکوراتیو،پویاگلس کامترین نمونه سوالات کیک ساز و تر فنی حرفه ای مرکز تخصصی دستگاه های تصفیه آب و هوا اخبار تعطیلی مدارس دوربین های دیجیتال مهاجرت و تحصیل در کانادا pawereshgh Reza zargaroglu